پارت ۱۱

kimiya kimiya kimiya · 1403/01/10 21:23 ·

واقعا از دستتون ناراحتم من یک عالمه زحمت میکشم بعد به شرط نمیرسه واقعا که

ا:رفتم سمته اماندا ودستم رو مشت کردم و زدمش انقدر زدمش که صورتش پر خون شده بود 

م:با حرف اماندا سریع پاریس رو ترک کردم و به کانادا رفتم اما چه فایده که ادرین نمیدونه من از باردارم

ا:میخواستم مرینت رو پیدا کنم ولی اون نبود هیجا نبود دیگه از گشتن ناامید بودم خیلییی

 

اماندا:ادرین منو زد ولی بعد از چندوقت اروم شد و حالا اون ماله منه

بعد از ۱سال

ا:عه خدایا باز این میمون اومد

اماندا:سلام عشقممممممممم برای امشب اماده ایییییس

ا:عه حالم بهم خورد🤢نه فعلا نه

اماندا:عه وا عشقم چراااا

ا:چون امروز کار دارم بفهممممم

م: من چند وقت پیش زایمان کردم و بچم دختر بود اون موهای ابی و چشم های سبزی داشت چشماش شبیه ادرین بود اسمش رو گذاشتم

ماریا خیلی خوشگل بود اون الان ۱ماهشه

و من خیلی دلم برای ادرین تنگ شده خیلی هرشب براش گریه میکردم

بعد از دوماه یهو گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره چشمام گرد شد

برای پارت بعد ۵تا لایک و ۵تا کامنت اگه پر نشه ادامه نمیدم